ساشا

روزنوشتهاي ساشا

8/02/2005

سفر

نمیدونم که شما مسافرت کردن رو دوست دارید یا نه ؟ من که عاشق مسافرت و گردش تفریح هستم. حس عجیبیه آدمو از همه مشغله ها دور میکنه.ولی این دفعه یک مسافرت اجباری ، به علت تعطیلی دانشگاه. حالا این که خوبه ف طفلی سپهر که به ماموریت های عجیب و غریب میره ، به قول خودش آخر دنیا . طفلی برا اینکه دلش خوش باشه یه روزش رو میره به یه جایی دیدنی نزدیک اون شهر ، ده ، آخر دنیا.خوب اینم یه جور سفره دیگه ! همه جورش هم یه نوع تجربه است دیگه نه!
به همه تون خوش بگذره. تعطیلات خوبی داشته باشین.

5/30/2005

بالاخره میاد

انتظار تا به کی وای از این انتظار
باکسی قرار گذاشتن و منتظر شدن مقوله ای که سر همه اومده ، وقتی که طرف به موقع میآد خوشحال میشی ولی اگه دیر کنه هم نگران میشی و هم عصبانی . نمیدونی چی کار کنی تااینکه یا خودش میاید و یا تو یه جورایی از حالش باخبر میشی . و بالاخره آروم میگیری. و گاهی وقتی که قرار نگذاشتهای اون میآد چقدر خوشحال میشی و پر در میآری . البته اگه ته دلت انتظارشو بکشه !
دقت کردین که لحظه لحظه زندگی هم انتظاره ! انتظار دمیدن سحر، شروع فعالیت ، رسیدن به قرارها و رسیدن به هدفها . اومدن به خونه و آروم گرفتن.
اگه این نباشه ، همه چی به راه باشه ، کوشیدن و دویدن و خواستن و رسیدن به غایت زندگی چه معنایی داره؟
من خودم از منتظر گذاشتن و منتظر ماندن خیلی بدم میآد ولی تو هر کودومش یه تجربهایی پیدا میکنی که دفعه بعدی کمتر منتظر باشی؟
از همه دوستای خوب خوبم هم معذرت میخوام که نمی تونم زود به زود بهشون سر بزنم ولی همیشه به فکرتون هستم و دعاتون میکنم. شما هم منو فراموش نکنید . یهکم سرم شلوغه ولی بی وفا نیستم.

4/27/2005

روزی روزگاری

روزی روزگاری ما هم بودیم ، دوستای خوبم امیدوارم حال همتون خوب باشه ، انقدر نبودم که روم نمیشه سلام بدم . ولی از آنجاییکه سلام سلامتی میاره هزاران سلام و درود بر شما باد.
از وقتی که اومدم خیلی سرم شلوغ بود وقت نمیشد بنویسم. آخه بعد از عید سپهر برا دومین بار رفته ماموریت . منم وقتهایی که اینجا بود سرم گرم اون بود تاحسابی از فرصت استفاده کنم. جاتون خالی یکی از جمعه هایی که هم سپهر بود هم من ، هم ماری ، رفتیم پارک جمشیدیه و کلکچال ، هوا خوب و جای همه خالی بود . حالا من هی خدا خدا میکنم تا بهار تموم نشده بیاد و یه بار دیگه بریم طبیعت زیبارو از نزدیک ببینیم.
برا تموم کردن به موقعیه درسم دعا کنید که خیلی خیلی وقت کم دارم.
برا موفقیت و رسیدن به آرزو هاتون توام با صبر و شکیبایی همتون دعا میکنم.

3/19/2005

سال نو مبارک
عيدتون مبارک
سالي پر بار را در کنار هفت سين سلامتي ، سر بلندي ، سرور ، سروري ، سالاري ،سعادت و سر افرازي را براي همه دوستان عزيزم آرزومندم.
اميدوارم در سال نو روزي برسه که همهگي بتونيم با سلامتي و تلاش به هدفهامون برسيم و يه روز دور هم باشيم و شادي ها و موفقيت هامون و جشن بگيريم .
به اميد سربلندي و سعادتمندي همه ايرانيان عزيز.

2/27/2005

سلام و صد سلام به همه دوستان خوبم
چند وقتی بود که به هزار و یک دلیل حال و حوصله نوشتن نداشتم . ولی دلتنگی شما دوستان وادار م کرد که یه بار دیگه بنویسم. جمعه تولد سپهر بود یه کیک بستنی توپ گرفتیم و یه شمع قدیمی از خونه پیدا کردیم جاتون حسابی خالی بود. آی بخور بخوری راه انداختیم که نگو.
از سپهر که بگذریم ، 23 ام اسفند روز ارائه سمینار م از حالا دلشوره گرفتم .
نمیدونم سفید برم بالا چه رنگی بر میگردم؟
دوست داشتم که زودتر برگذار بشه تا چند روزی با خیال راحت گردش تفریح کنم.
همگی خوش باشید ، خواهر کو چیکه شما :ساشا .

1/31/2005

شده تا حالا یه جایی برین که احساس غربت بکنین ؟
با اینکه چند وقتی ه تهران زندگی میکنم و بارها تنهایی رفتم خونه و برگشتم .این دفعه که بر میگشتم حس عجیبی داشتم . همه چیز برام ترسناک بود انگار که اولین با ر اونا رو میبینم . فکر اینکه چه اتفاقهایی در انتظارمه ، و کسی منتظر اومدن من نیست و شلوغی و سر وصدا از طرف دیگه اعصابمو داغون می کرد . یارو راننده آژانس هم مثل اینکه گیج بود ، همش مسیرشو عوض میکرد تا یه خیابون یا اتوبان خلوت پیدا کنه!
خلاصه تا برسم مثل خانم خانما ترکیدم و کلی گریه کردم. (درسته ما بزرگ شدیم ولی بینیاز از محبت و آسایش خیال نیستیم).

1/02/2005

چند وقتی کار ما شده بدو بدو تا یه داده ای راجع به پروژه ات گیر بیاری . حالا درست یاغلط و کامل یا ناقص . هر چی که باشه .
در ادامه این بدو بدو ها چند وقتیه که بنده از جاده مخصوص کرج ، مجاور انبار سایپا مرکز تحقیقات آبخیزداری سر در میارم. گذشته از اینکه جای با صفاییه و آدماش خوبن ، ازدیاد جنس مذکر یک رعب و وحشت عجیبی تو دل آدم ایجاد میکنه . به جورایی آدم احساس راحتی نمی کنه ! از همه بدتر اگه بمیری و بخواهی برگردی شهر فقط با آژانس میتونی در غیر اینصورت معلوم نیست که سالم برگردی یا اصلا به مقصد برسی یا نه!
و ا ز آنجاییکه به خونه سپهرینا نزدیکه، بیشتر وقتا باد ما رو اونطرفی می بره!
حال سپر خوبه و با تلاش هرچه تمام تر به دنبال یه لقمه نون حلال.
دلم براتون تنگ شده یه سری هم به ما بزنید. من خواهر ودوست خوب بجز سپهر و شما ندارم. اگه نیایید ، خیلی تنها می شم.